آرامش پیشوایان
آدمی همواره در معرض برخوردها، پیشآمدها و سختیهاست. هرکس به گونهای با این رخدادها روبهرو میشود و واکنش نشان میدهد. نوع برخورد فرد با این مسائل، نشان دهنده تجربه، درایت و مبانی اعتقادی و اخلاقی اوست. یکی از نشانههای بزرگواری، خودساختگی و بلند طبعی انسان، حفظ آرامش و اطمینان واعتدال در برابر اینگونه رخدادهاست. آرامش، همراه با تحمّل و بردباری قهرمانانه از اصول برجسته اخلاق اسلامی است که سرلوحه شیوههای رفتاریِ پیشوایان ما بوده است. در بررسی سیره عملی پیشوایان معصوم، به نمونههای جالبی از این ویژگی اخلاقی برمیخوریم که حکایات زیر، از آن جملهاند.
آرامش در برابر خدا
هنگامی که حضرت امیر(ع) مشغول نماز میشد، با همه وجود، متوجّه خدا بود و از دنیا و آنچه در اوست بریده میشد؛ به گونهای که فقط در این هنگام میشد تیر و تیغ بر جای مانده از جنگ را از بدنش خارج کرد. روزی به پای آن حضرت، تیری اصابت کرد و پارهای از آن در پای ایشان مانْد که درآوردنش مشکل بود. در این باره، حضرت زهرا (س) فرمودند: «هنگام نماز، آن را از پایش بیرون آورید؛ چون در آن حالت، متوجّه آنچه بر او میگذرد نیست». آنها نیز چنین کردند.
آرامش در برابر خشونت
حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) در بازار خرمافروشان قدم میزد. کنیزی را دید که گریه میکند. از او علتش را پرسید. کنیز گفت: «اربابم پولی داد تا خرمایی بخرم. حال که خریدم، میگوید مرغوب نیست و میخواهد که آن را به فروشنده باز گردانم. فروشنده هم آن را پس نمیگیرد».
امام علی(ع) همراه کنیز نزد فروشنده رفت و فرمود: «ای بنده خدا، این زن خادم است و هیچ اختیاری ندارد. پولش را بده و خرما را بگیر». فروشنده مشتی بر سینه حضرت کوبید. امام، مشت آن مرد را تحمّل کرد و چیزی نگفت. در این هنگام همسایگان به او گفتند که این شخص، امیرالمؤمنین است. ناگهان نفس فروشنده در سینهاش حبس شد. خرما را از کنیز گرفت و پولش را برگرداند. آن گاه از امام عذرخواهی کرد و گفت: «از من راضی باش و بگذر!». امام(ع) فرمود: «از چه چیز تو بگذرم، وقتی که اشتباهت را اصلاح کردی؟».
آرامش در برابر گستاخی
پیرمردی امام حسن(ع) را سوار بر مرکب دید و آنچه توانست از آن حضرت بدگویی کرد. سپس امام پیش آمد و سلام کرد و در حالی که لبخند بر چهره داشت به او فرمود: «ای پیرمرد! گمانم غریب هستی؟ گویا در بعضی امور به اشتباه افتادهای. اگر از ما رضایتطلبی، از تو خشنود میشویم. اگر چیزی از ما بخواهی، به تو عطا میکنیم. اگر از ما راهنمایی بخواهی، تو را راهنمایی میکنیم. اگر برای برداشتن باری کمک بخواهی، بار تو را برمیداریم. اگر گرسنه باشی، تو را سیر مینماییم. اگر برهنه باشی، تو را میپوشانیم. اگر نیازمند باشی، تو را بینیاز میکنیم. اگر گریخته باشی، به تو پناه میدهیم. اگر حاجتی داری، آن را برآورده میکنیم. اگر به خانه ما بیایی، تا هر وقت بخواهی مهمان ما خواهی بود...».
هنگامی که پیرمرد، این سخنان مهرانگیز را از امام حسن(ع) شنید، دگرگون شد و گریه کرد و گفت: «گواهی میدهم که تو خلیفه خدا در زمینش هستی. خداوند آگاهتر است که مقام رسالت خود را در وجود چه کسی قرار دهد. تو و پدرت مبغوضترین افراد نزد من بودید؛ ولی اینک تو محبوبترین انسان نزد من هستی».
سپس او مهمان امام شد و پس از مدّتی، در حالی که محبّت خاندان نبوت در قلبش جا گرفته بود، از محضر آن امام، مرخّص شد.
یکی از بستگان امام صادق(ع)، به خاطر موضوعی، در غیاب آن حضرت، نزد مردم از آن بزرگوار، بدگویی میکرد. امام(ع) همین که توسط شخصی، از بدگویی او با خبر شد، بدون عکسالعمل شدید و با آرامش خاصّی برخاست، وضو گرفت و به نماز ایستاد. یکی از حاضران میگوید: گمان کردم که حضرت میخواهد آن شخص را نفرین کند؛ ولی دیدم ایشان بعد از نماز، چنین دعا فرمود:
«خدایا! من حقّم را به او بخشیدم، تو از من بزرگوارتر و بخشندهتری، او را به من ببخش و کیفرش نکن».
آن شخص در ادامه میگوید: از آن پس میدیدم که آن حضرت همچنان وی را دعا مینمود و من از آنهمه بزرگمنشی و مدارای امام، شگفتزده شدم.
آرامش در جنگ
حضرت امیر(ع) در جنگ جمل، پرچم را به پسرش محمّد بن حنفیه سپرد و او را در جلوی لشکر قرار داد. امام حسن(ع) را در سمت راست و امام حسین(ع) را نیز در سمت چپ لشکر گماشت و خودش پشت پرچم، بر مرکب رسول خدا(ص) ایستاد. محمّد بن حنفیه میگوید: «پس از مدّتی دشمن به ما نزدیک شد و یکی از لشکریان ما را به شهادت رساند. من متوجّه امیرالمؤمنین(ع) شدم ودیدم که به خواب سنگینی فرو رفته است. به او گفتم: «ای امیر مؤمنان، در چنین وضعیتی میخوابی! دشمن با نیزه به ما حمله برد و یکی از یاران ما را کشت». سپس امیرالمؤمنین فرمود: «میبینم مانند دوشیزگان ناله میکنی. این پرچم، پرچم رسول خداست». سپس پرچم را از من گرفت و در حالی که جهت باد به سوی ما بود، آن را تکان داد. ناگهان جهت باد به طرف دشمن عوض شد. پس از آن، آستینهایش را بالا زد و به سوی دشمن حمله کرد و آنچنان بر آنان سخت گرفت که شمشیر آن حضرت خم شد».
در موقعیت حسّاس جنگ جمل، در حالی که امام علی(ع) لشکر دشمن را شکافته بود و به سختی میجنگید، به عقب برگشت و فرمود: «آب، آب!». مردی با مشک کوچکی از عسل آمد و به امام گفت: «آب در این وضعیت برای شما مناسب نیست؛ امّا از این عسل به شما میدهم». امام، مقداری از آن چشید، سپس فرمود: «عسل تو از نوع طائفی است». آن مرد گفت: «به خدا قسم کار شما عجیب است ای امیر مؤمنان! در چنین روزی که جانها به لب رسیده، شما عسل طائف را از غیر آن میشناسید». علی(ع) فرمود: «به خدا قسم، تاکنون چیزی در دلم دلهره نیفکنده و هیچ چیز مرا به وحشت نینداخته است».
در هنگام ظهر عاشورا که جنگ به جای حساس خود رسیده بود، یکی از یاران به امام حسین(ع) گفت: «جانم فدایت! میبینم دشمنان به شما نزدیک میشوند. به خدا قسم کشته نخواهی شد مگر آن که پیش از شما کشته شوم! دوست دارم هنگامی که به ملاقات خدا میروم، نماز ظهر را خوانده باشم». امام(ع) به آسمان نگاه کرد تا ببیند آیا وقت نماز شده است یا نه. سپس فرمود: «یاد نماز کردی. خداوند، تو را از نمازگزاران و ذاکران قرار دهد. آری، اکنون اوّل وقت نماز است». سپس فرمود: «از دشمن بخواهید برای برگزاری نماز، دست از جنگ بکشد». سپاه دشمن، پذیرفت؛ امّا حصین (از فرماندهان دشمن) گفت: «نماز شما پذیرفته نیست». حبیب بن مظاهر در پاسخ وی گفت: «گمان کردی نماز خاندان رسول خدا پذیرفته نیست؛ ولی نماز تو مورد قبول است؟!».
سپس نماز ظهر را با امام حسین به جماعت برگزار کردند. هنگامی که سعید بن عبدالله حنفی دید که دشمن به امام نزدیک میشود، جلوی امام ایستاد تا ایشان را از اصابت تیرها در امان بدارد. تیرها به سعید اصابت میکرد تا این که جراحات وی شدید شد و بر زمین افتاد.
آرامش برای هدایت
در جنگ جمل، مردی از بادیهنشینان عرب، نزد امیرالمؤمنین علی(ع) آمد و گفت: «شما میگویی که خدا یکی است؟». اطرافیان به او اعتراض کردند و گفتند: «ای اعرابی، آیا نمیبینی امیرالمؤمنین گرفتار است و دل مشغولیهای بسیار دارد». امام فرمود: «رهایش کنید تا سؤالش را بپرسد. آنچه این اعرابی میخواهد، همان است که ما از دشمن میخواهیم (یعنی بههمین دلیل با آنها میجنگیم)». سپس با حوصله و آرامش، پاسخ مفصّل و کاملی به وی داد.
.::مرجع کد آهنگ::.
.::دریافت کد موزیک::.