حرفهایی درباره آرامش بخشیِ هنر
1. درآمد
همه به دنبال آرامشاند و آن را در چیزی میجویند: دانش، قدرت، فقر، ثروت، دینداری و ایمان، لاابالیگری و بیایمانی، خوشباشی، زهد، تنهایی و سکوت، غوغا و حضور، مرگ و... هر کس به فراخور تلاش، توان، امکانات اجتماعی و فهم خود، بهرهای از آرامش میبرد. یکی با به دست آوردن ثروت، به نوعی از «خاطر جمعیِ» مادّی میرسد و از این که میبیند در وضع طبیعی زیست(یعنی رفاه مادّی) قراردارد، خود را آرام مییابد. دیگری با پناه بردن به ایمان و با سرسپاری به احساسی که خاستگاه آن، وجودی ماورایی است، خود را در متن آرامش و فراغتی معنوی مییابد. آرامش، در هر یک از این وجوه، معنا و منزلتی مخصوص به خود دارد. کسی که آرامش و قرار روح خود را در بیایمانی و بیقیدی و رهایی از آداب پذیرفته شده از سوی دینداران میداند، آرامش خود را، واقعاً، در این بیایمانی میبیند، اگرچه از نگاه ناظر بیرونی چنین نباشد. دست کم این که او چنین میپندارد که این بیقیدیها در حال حاضر به او آرامش میبخشد.
میبینیم که «آرامش» گستره معنایی وسیعی دارد. شاید به تعداد آدمها بتوان برای آرامش، معناهای بیشمار، سراغ گرفت. ما، در این نوشته نمیخواهیم مفهوم علمی آرامش را تبیین کنیم. همچنین نمیخواهیم هنر را تعریف کنیم. این دو، در واقع، کاری نشدنی است؛ چرا که اوّلی یک وضعیّت دلخواه روحی و روانی است و درست به همین دلیل به اندازه مفهوم انسان، پیچیدگی دارد، و دومی نیز محصول تعالی روحانی است که بهگونهای ناپیدا و ژرف با ظاهری به نام «فُرم» آمیخته است. این نوشته در پی بیان این نکته است که هنر هم به اندازه عوامل دیگر و حتّی بسیار بیشتر از آنها، البته با روش و در مقیاسی دیگر، آرامش بخش است. اتّفاقاً کسانی که با هنر، به معنای راستین آن - چنان که خواهیم گفت -، دلگرم و سرگرماند و قرار روحانی خود را در هنر جستوجو میکنند، در واقع، آرامش را در «خود» میجویند و به قول شاعر معاصر ما، سهراب سپهری، در خود، خیمه زدهاند و خود، سایهبان آرامش خودند.(1) در این نوشته از عدم امکان تعریف هنر آغاز میکنیم و توضیح میدهیم که منظور ما از آرامش چیست و چه نیست. آنگاه به این نکته میپردازیم که هنر، چگونه آرامش میبخشد.
2. هنر، معروفِ تعریفْناپذیر
هنر نیز، مانند تمام مفاهیم معنوی دیگر، تن به تعریف نمیدهد. تعریفهایی که اینجا و آنجا خواندهایم و شنیدهایم، هر یک، یا به کارکردهای هنر نظر داشتهاند و یا، در ترکیبهایی مانند جامعهشناسی هنر و فلسفه هنر، نسبت میان یکی از شاخههای دانش را با هنر میسنجیدهاند. هنر نیز مانند مفاهیمی چون عشق، خدا، زیبایی، عدالت، فضیلت، سعادت و دین، حوزه معنایی پیچیده و گستردهای دارد. امّا یک ویژگی در هنر هست که - خواه آن را جزء تعریف هنر به حساب بیاوریم یا نیاوریم - در تمام تعریفهای پیشنهاد شده میتوان آن را سراغ گرفت: هنر، در معنای اصیل خود، با درونیترین و روحانیترین لایههای روان آدمی ارتباط دارد؛ یعنی هنر در هر قالبی بنشیند(کلمه، رنگ، صدا، حرکتو...) و هر عضو مادّی از اعضای بدن را به توجّه فرا بخواند، تأثیر هنری خود را - از این لحاظ که تأثیری هنری است - بر همان لایههای درونی مینهد. این که میگویند هنر با احساسات و عواطف بشر سر و کار دارد نیز به همین معنا است. ما اگرچه ساز و آواز را در موسیقی، رنگ و ترکیببندی و فضا را در نقّاشی و هنر استفاده از زبان را در شعر با ابزارهای مادّی و مشهود میشنویم و میبینیم، امّا بازتاب ماورایی این چیزها در جهان جان ماست. از این جهت، هنر پدیدهای روحانی است و ما چگونه میتوانیم قواعد روحانی حاکم بر جهان روح خود را چنان تعریف و گزارش کنیم که شنونده با شنیدن آن به همان آگاهی برسد که ما رسیدهایم؟
هنر، به فراخور آگاهی و احوال روحانی مخاطب و نیز به فراخور بهره هنرمند از اصالت، بازتابهای گوناگون دارد: گاه مخاطب را به حیرت وامیدارد و گاه به تفکّر؛ گاه در او شور میآفریند و برمیانگیزاند و گاه او را با خاموشی و سکوتی معنادار همراه میکند؛ گاه او را به هیجان میآورد و بیتاب میکند و گاه آرامشی دلپذیر به او میبخشد. اگر هنرمند و مخاطب، قابل باشند و هریک کار خود را خوب بدانند، آنگاه تمام این احساسهای متناقض برآمده از هنر، تعالیبخش و عزیز خواهند بود. امّا شگفت نیست که بگوییم - دستکم بر اساس یک برداشت ذوقی - زیباترین بازتاب «هنر»، همان «آرامش» است.
در چند سطر گذشته درباره امکان یا عدم امکان تعریف هنر، مطالبی گفتیم. شاید این چند سطر نتوانسته باشد معلوم کند که هنر، چگونه چیزی است؛ امّا خوشبختانه همه ما دریافتی اجمالی از هنر - دستکم از راه روبهرو شدن با یکی از نمودهای آن -، داریم و از این جهت، دشواریِ کار کسی که میخواهد درباره هنر و آرامشْ سخن بگوید، کمتر است. در هر حال، هنر، به قول شاعر معاصر، مهدی اخوانِ ثالث، همان «معروف تعریفناپذیر» است و به همین دلیل، کار چنان کسی شاید اصلاً دشوار نباشد. البتّه اخوانِ ثالث درباره شعر، چنین سخنی میگوید؛ ولی ماهیّت سخن او به هنر نیز قابل تعمیم است. از همینجا معلوم میشود که ما، در این نوشته مرز دقیقی را میان هنر و ادبیات، معلوم نکردهایم و در واقع، با کمی تسامح، ادبیات را نیز در نظر داشتهایم.
3. از آرامش تا آرامش
شاید با شنیدن یا خواندن ترکیب «هنر و آرامش» مفهوم روانشناسانه آرامش به ذهنتان بیاید و میان این دو چنین نسبتی را برقرار کنید. شاید تصوّر کنید وقتی درباره هنر و آرامش، سخن میگوییم، منظورمان همان چیزی است که روانشناسان و روانکاوان از آن با نام «هنر درمانی» یاد میکنند. این تصوّر میتواند درست باشد و در واقع، یکی از شگردهای روانشناسان همین است. امّا منظور ما از «آرامش»، مفهوم روانشناسانه آن نیست. حتّی شاید بهتر است، وقتی نسبت میان آرامش و هنر را برمیرسیم، کاری به جنبه روانشناسانه آرامش نداشته باشیم؛ چرا که شأن هنر، بالاتر از این است که آن را فقط واسطهای برای رسیدن بیماران روانی به سلامت روحی به حساب بیاوریم. تصوّر کنید که فردی به بیماری افسردگی یا فشارهای روانی دیگر مبتلا است، و یا فردی را تصوّر کنید که به نقص فیزیکی - روحی گرفتار است. او میتواند به روانپزشک و روانکاو مراجعه کند و بیماریاش مثلاً با «موسیقی درمانی» درمان شود و یا در آستانه درمان قرار بگیرد. چنین چیزی ممکن است و اتّفاق هم افتاده است؛ امّا سخن بر سر این است که در این حالت، ما هنر را فقط واسطه و سببی فیزیکی میدانیم که ما را به اهداف درمانی (و فقط اهداف درمانی) میرساند. در واقع، در اینجا هنر، «وسیله» است، نه چیزی که به خودیِ خود - چه گره از کار فروبسته بیماران بگشاید یا نگشاید - دارای ارزش باشد. معلوم است که هنر، آنقدر کارگشا هست که به کارِ روانشناسان هم بیاید؛ امّا چنین آرامشی گویی فقط در کلینیکهای روانی به دست میآید. و بزرگترین رسالت هنر در این حالت، «کاهش احساس درد» است، نه «بیان معانی ژرف».
آرامشی که در این حالت به دست میآید برخاسته از فعّالیّتی پزشکی است، نه هنری، و روانشناس و روانکاو، مطابق «حرفه» خود عمل میکنند که اتّفاقاً ممکن است در آن به مقصود نرسند و موفّق نباشند. چنین آرامشی را انواع قرصها و کپسولها نیز میتوانند فراهم کنند. درست است که رسیدن به همین مرز از آرامش هم کارِ کارستانِ هنر است؛ امّا خوب است فکر کنیم که آیا آرامش روانی مادر به هنگام تولّد نوزاد، کمک به کسانی که از عوارض سکته مغزی رنج میبرند، تقویت ذهن و زبان بچّه مدرسهایهای تنبل، کمک به زوجهایی که گرفتاریهای ریز و درشت زناشویی دارند و... همان چیزهایی هستند که ما مثلاً از موسیقی و نقّاشی و ادبیات داستانی انتظار داریم؟ موسیقی، اینهاست یا چیزی است که باید نغمههای ازلی عالم قدس را - که از خاطر ما رفته است- بهگوش هوش ما برساند؟
تمام این توضیحات برای این بود که بگوییم وقتی درباره هنر و آرامشْ سخن میگوییم، بهتر است با نگاهداشت جانب «هنر»، معنایی از «آرامش» را لحاظ کنیم که به دلیل هماهنگی آن با ذات شریف هنر، عمیقتر، معنویتر و تعالیبخشتر از معنای صرفاً روانشناسانه آن باشد.
تا اینجا، به اختصار، معلوم شد که منظور ما از آرامش، وقتی با هنر مقابل میشود، چه چیزی نیست. حال باید توضیح دهیم که معنای هنریِ آرامش چیست و هنر، چگونه آرامش میبخشد؛ امّا پیش از آن، لازم است توضیح دهیم که چه کسی قرار است با هنر به آرامش برسد.
4. چه کسی با هنر به آرامش میرسد؟
ویژگی «آرامشبخشی» هنر، یک پیشبینی و پیشداوری نیست؛ بلکه نتیجه طبیعی آن است. امّا باید توجّه داشت که جلوه هنر در هر چشمی نمینشیند و هنر، با آگاه و ناآگاه به یکسان رفتار نمیکند؛ سهل است که حتّی ناآگاهان، هنگام روبهرو شدن با یکی از مظاهر هنر(که اهل آگاهی هنگام مواجهه با آن به سرخوشی میرسند)، گویی اصلاً چیزی ندیدهاند و نشنیدهاند. پس این نکته مهم است که بدانیم چه کسی میخواهد با قافله هنر در سرزمین آرامش، بار بیفکنَد. چنین کسی باید این ویژگیها را داشته باشد:
الف. از اصول فنّی هنرها آگاهی نسبی داشته باشد. در غیر این صورت، محصول مواجهه او با آفریده هنری، نفهمیدن، بد فهمیدن و یا فهم سطحی و ظاهری است. اگر کسی از رنگ، ترکیببندی، ریتم و... آگاهی نداشته باشد، چگونه میتواند از تماشای یک تابلوی نقّاشی لذّت ببرد؟ بدون این آگاهیها، مفهوم والای «زیبایی» تا حدّ «خوشگلی» سقوط میکند. این ویژگی معلوم میکند که در فهم هر اثر ادبی و هنری، توجّه به آنچه آن را «فُرم» میدانند، بسیار مهمّ است. به نظر تمام فرمگرایان، جستوجو در اثر هنری، چه برای هنرمند و چه مخاطب و چه منتقد، در فُرمْ اتّفاق میافتد، نه در محتوا. محتوا همیشه وجود دارد و هر هنرمند آن را با فُرم برگزیده خود بیان میکند.
ب. جستوجوگر است و آرامش خود را در یافتن حقیقت، اگرچه به اندازه فهم خود، میبیند. جستوجوگر بودن یعنی اسیر عادات، ظواهر، شعارها، کلیشهها و روزمرّهگیها نبودن.
ج. او هنر را، به خودی خود، ارزشمند و محترم میداند. آنرا «ابزار» سرگرمی، گذران وقت و تفاخر نمیداند. چنین کسی فقط جمعهها به سینما، آن هم سینمای سرخیابان، نمیرود. تابلوی نقّاشی را فقط برای خوشگلی اتاق خوابش بر دیوار نمیآویزد. او از شعر آسمانی حافظ، چیزی میفهمد و با آن میگرید و میخندد، نه این که فقط در مجالس فال، دست به دیوان خواجه ببرد. چنین کسی فقط قصّههای عشقی سوزناک نمیخواند؛ او به دنبال «قصّه زندگی» است. او با شنیدن نوای تار، احساس میکند که دست ازلی و زخمهزن موعود بر تار و پود جان او پنجه میکشد و از آن صدایی برمیآورد که گوش هوش او با آن آشنا است. او در موسیقی آغاز میشود. او هرگز نمیتواند با شنیدن صدای ناهموار آوازهخوانهایی که از خواندن، فقط ادا و اطوار بلدند، لذّت ببرد و به آرامش برسد.
اگر فرد با اصول فنّی هنر آشنا نباشد، تأثیرپذیری او سطحی، بازاری و مبتذل خواهد بود. در این صورت است که «کشف» به «یافتن»، «لذّت» اصیل به «خوش آمدن»، «عرفان» به «عاطفه» و «زیبایی»، چنان که گفتیم، به «خوشگلی» تنزّل مییابد. حتّی ممکن است فرد خیال کند چیزی را دریافته است، امّا در واقع، راهی به دهی نبرده است و به قول حافظ از «خنده می» در «طمع خام» افتاده است.(2)
ممکن است بگویید که بالاخره این نمودها هم جلوههایی از هنر است واین که «به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک»؛ امّا این سخن، واقعیّت را تغییر نمیدهد؛ یعنی تأثیرپذیری ما از هنر در هر مرتبهای باشد، حقیقت اصیل هنری، در هر حال، یکی بیش نیست. از این گذشته، تأثیرپذیری فردی که جستوجوگرانه به تماشای هنر میآید، نسبت محکمتری با واقعیّت دارد. کسی که واقعاً میخواهد هنر را موضوع تعالی روح و اندیشه خود کند، باید بداند که این جلوههای هنر، فقط در نظر او زیبا و بزرگ جلوه کردهاند. ممکن است یک آفریده هنری یا ادبی، ظاهری زیبنده داشته باشد، امّا تهی از هنر؛ به قول حافظ، قبای اطلس نیز میتواند عاری از هنر باشد، و این قلندران حقیقتاند که این ظاهر فریبا را به نیم جو نمیخرند:
قلندرانِ حقیقت به نیم جو نخرند
قبای اطلس آن کس که از هنر، عاری است
5. هنر چگونه آرامش میبخشد؟
1 - 5. هر اثر هنری راستین، رازی در خود نهفته دارد
اگر فرض کنیم که هنرمند و مخاطب، هر دو، ویژگیهای هنرمند و مخاطب راستین را داشته باشند، آنگاه آفریده هنری هم موضوع جستوجو و تأمّل روحانی مخاطب، و هم موضوع اندیشه هنرمندانه هنرمند خواهد بود. چنین آفریدهای کاری بازاری نیست و برقرار کردن ارتباط با آن از حدّ توان و حوصله مخاطبان ظاهر بین بیرون است؛ مثلاً بینندهای که به تماشای تابلوهای اغراقآمیز گل و بلبل، گربه و تُنگ ماهی و یا تابلوی دختر جوان کوزه بر دوش عادت کرده است، هرگز نمیتواند از تماشای تابلوی «گرانیکا» اثر «پابلو پیکاسو» لذّت ببرد و اصولاً آن را نقّاشی بی سر و تهی میداند.(3)
چرا تنها مخاطب اصیل و آگاه میتواند به فهم معنای اثر هنری راستین، راه ببرد؟ زیرا در پسِ چنین آثاری، رازی و حقیقتی نهفته است و مخاطب آگاه با استفاده از اندیشه و آگاهیهای پیشین، به جهان آن اثر هنری گام مینهد، از آن «راز»، پرده برمیدارد و آن «حقیقت» را «کشف» میکند. این رازگشایی و کشف، فرایندی معنوی و روحی است که بیاهمّیّتتر از خلق چنان اثری نیست. پس از این فرایند معنوی است که مخاطب، حالتی از سرخوشی و خاطرجمعی را در خود مییابد و به آرامش میرسد. «حقیقت» در مفهوم فلسفی، تاریخی، عرفانی و یا دستکم در مفهوم کاملاً ذوقی آن، چنان والا و شکوهمند است که انسان با احساس دستیابی به آن در حالتی قرار میگیرد که اگر آن را «آرامش» بنامیم، حدّاقل به گوشهای از آن مفهوم اشاره کردهایم.
امروزه رسانههای همگانی به جای آن که به ما مجال اندیشیدن بدهند، مسائل کاملاً پیچیده را بهگونهای سطحی و ظاهری پیش چشم ما مینهند. در چنین جهانی آدمها به شدّت شبیه هم میشوند و سلیقهها و علایق هماهنگ مییابند. امّا هنر به ما میگوید که جهان و انسان، پیچیدهتر از آن است که ما فکر میکنیم؛ چرا که با «حقیقت» نسبتی تامّ و تمام دارد و هنر، همیشه در جستوجوی حقیقت است؛ جستوجویی که پایان ندارد؛ چرا که تحوّل حقیقت، پایان ندارد. با این وجود، معلوم است که اگر کسی از یک آفریده هنری، که مبلّغ حقیقت شگرف وجود است، به فهم آن معنای پیچیده راه ببرد، چه احساس خوبی خواهد داشت، و راستی پردهبرداری از جمال جمیل حقیقت، جز آرامش، چه نتیجهای دارد؟
ما، در رازگشایی از آفریده هنری، از حجاب فُرم، فراتر میرویم و به جهان ذهن خلّاق هنرمند وارد میشویم. پس از این اگر محتوای بیان شده توسّط او با احساس یا باور ما هماهنگ باشد، حسّی از آرامش به ما دست میدهد. چنین حسّی وقتی با بیان هنری همراه شود، تأثیری متفاوت دارد. برای هنرمند نیز مایه خوشبختی است که مخاطبان هنرش چنان با فرم و محتوای اثر او ارتباط برقرار کنند که با احساس اوّلیّه او هنگام آفرینش هنری هماهنگ شوند. این احساس یگانگی، در واقع، نوعی کشف است که به آرامش میانجامد.
ما از چه چیزِ هنر، رازگشایی میکنیم؟ پیش از این گفتیم که جستوجوی ما برای کشف آن حقیقتی که هنر بیانش میکند، در فرم (چگونگی بیان هنری) اتّفاق میافتد، نه در مضمون. تابلوی نقّاشیای را تصوّر کنید که مفهومی را به شکل رئال(با همان مختصّاتی که در جهان بیرون هست) تصویر کرده است. شما برای فهم این تابلو - اگر به آثار هنری رئال علاقهمند باشید - به تلاش چندانی احتیاج ندارید؛ چرا که مثلاً عناصری مانند رنگ و ترکیببندی در آن دقیقاً بههمان گونهاند که در جهان خارج هستند. چنین تابلویی، رازی ندارد تا با تأمّل ما گشوده شود؛ زیرا شیوه بیان هنری (فُرم) آن، چنان سامان نیافته است که رازآمیز به نظر آید. امّا یک تابلوی آبستره (یا هر نوع اثر هنریِ انتزاعی) را تصوّر کنید: در این اثر، «شکل بیان» بهگونهای است که ما برای راه بردن به معنای نهفته در آن باید فرم آن را تحلیل کنیم. آسانْیاب نبودن محتوای چنین اثری به این دلیل است که هنرمند، آفریده خود را با نشانههایی همراه کرده است که صریح نیستند و گویی با رازی آمیختهاند.
2 - 5. آرام بخشی هنر، محصول خروج ما از دنیای واقعی است
گفتیم که رسالت هنر، جستوجو و بیان حقیقت است. حقیقت، همان چیزی است که از نظر هنرمند «باید باشد». اگر قرار باشد که هنرمند فقط واقعیّت را، یعنی چیزی را که «هست»، بیان کند، میان بیان هنری و گزارش ساده چیزها چه تفاوتی خواهد بود؟ خلاقیّت هنرمند در خیالپردازی اوست، نه پیروی محض از وقایع. هنرمند، در واقع، معنایی را «میسازد». هنرمند، مثلاً رماننویس، داستان را «نقل» نمیکند، حتّی آنرا «شرح» نمیدهد؛ بلکه آن را «میاندیشد». این مفهوم ساخته شده یا اندیشیده شده، به شرط مهارت هنرمند در خیالپردازی و نیز برخورداری او از اندیشه، با معادل واقعی و بیرونی آن تفاوت دارد و برتر از آن است. ما با روبهرو شدن با چنین اثر هنریای از دنیای واقعی خود، که قواعد منطقی زندگی روزمرّه برآن حاکم است، خارج میشویم و به جهان جدیدی که هنرمند آن را با نیروی تفکّر و خیال خود «ساخته است» قدم میگذاریم. ورود به این دنیای خیالی، ما را با لذّت و آرامش همراه میکند؛ چرا که ما در آن جا با احساسهایی همنشین هستیم که «باید» باشیم؛ همان احساسهایی که آرزوی تحقّق آنها را داریم و آنها را رؤیای خود میدانیم.
گاهی آرامشی که ما پس از قرار گرفتن در این دنیای جدید به دست میآوریم، به این دلیل است که خیالات اندیشیده شده توسّط هنرمند را با احساسها و ضمیر خود هماهنگ میبینیم. در این حالت، هنرمند با بیان عواطف ما سبب رهایی از فشار آن عواطف میشود؛ زیرا بیان غمها و عواطف، فشار آن را از بین میبرد. هنگام روبهرو شدن با یک آفریده هنری اصیل، عواطف ما در یک نقطه متمرکز میشود و ما به آرامش میرسیم.
آنچه هنرمند راستین میگوید از خیالات و اندیشههای ما برتر است. اگر هنرمند اندیشههای ما را با بیشترین شباهت با آنچه واقعاً در ضمیر ما میگذرد، بیان کند، این طرز بیان در ما لذّت و فراغت بهوجود میآورد. این لذّت، لذّتی نیست که ما آن را از میان لذّتهای دیگر برگزیده باشیم، بلکه لذّتی بالاتر است که اندیشه منشأ آن است؛ لذّتی زیبایی شناسانه.
6. حساب هنرمند از مخاطبْ جداست
اگر هنر، باعث آرامش میشود، چرا هنرمندان، خود، موجوداتی بیتاب و ناآرامند؟ اگر ما فقط از راه ارتباط با هنر آنان به آرامش میرسیم، چرا هنرمندان، که در متن آفرینش هنری قرار داشتهاند، گاه، بسیار دور از آرامشاند؟ یک پاسخ این است که اتفاقاً به همین دلیل که آنان در متن آفرینش هنری قرار دارند. اگر فرض کنیم هنرمند و هنر مورد نظر ما اصیل و راستین باشد، آنگاه میتوانیم بگوییم آن حقیقتی که هنرمند درپی جستوجو و کشف آن است، چنان ماورایی است که هنرمند خود را هنگام مواجهه با آن از یاد میبرد و بیتاب میشود و به قول سهراب سپهری: «از هجوم حقیقت به خاک میافتد». این حقیقت، چنان که گفتیم، همیشه در حال تحوّل است و این دگرگونی پیوسته، احوال روحی هنرمند را نیز هر لحظه به شکلی درمیآورد. ما بعد از آفرینش هنری به میدان میآییم و فقط محصول کار هنرمند را تماشا میکنیم. در این حالت، دیگر تب و تابهای کشف، فرو نشسته است و هنرمند، آن جهان پرغوغا را پشتسر گذاشته است. در چنین وضعیّتی ما گویی بر خاکستر احساسهای هنرمند میایستیم و تنها تصویری از روح آتشین او را تماشا میکنیم؛ جلوهای که اینک بر بوم نقّاشی نقش بسته است، به هیأت تندیسی درآمده است، بر روی کاغذ و در قالب کلمات نشسته است و یا در جلوه صدا و آواز از گلویی برمیآید و یا از سازی برمیخیزد.
و چنین است که هنرمندان بزرگ، که از احساسها و تفکّر ژرفْ بهرههای فراوان بردهاند، با پای طلب از بیابان ظلمت جهان خاکی میگذرند و آنگاه که از خارزار رنجناک مکاشفه، سرخوشانه، به باغ حقیقت گام مینهند، ما را به نور فرا میخوانند، به قرار یافتن در سرزمین آرامشهای معنوی و به زیستن در سحرگاه روشن زندگی.
پی نوشت ها:
1 . سپهری میگوید: «برخود خیمه زنیم / سایهبان آرامشِ ما، ماییم». سطری است از شعر «سایهبان آرامشِ ما،ماییم
2 . حافظ در نقد احوال آن گروه از سالکان مبتدی که جلوههای ظاهری شهود را نشانه دریافت معانی غیبی میدانند، میگوید:
عکس روی تو چو در آینه جام افتاد
عارف از خنده می در طمع خام افتاد
3 . ابداع «کوبیسم» یکی از بزرگترین دستاوردهای پیکاسو است. نقطه اوج این سبک شخصی، پرده دیواری عظیمی به نام «گرانیکا» بود که در سال 1937 برای غرفه اسپانیا در نمایشگاه بینالمللی پاریس و به نشانه اعتراض به بمباران شهر گرانیکا در جنگ داخلی اسپانیا نقّاشی کرد. پیکاسو در این نمایش تمثیلی اوضاع میهنش، که نیروهای دشمن در یک پیروزی لحظهای به آن دست یافته بودند، تمام امکانات تجربه کوبیستیاش را به کار گرفت. رنگهای تند (سیاهها، سفیدها و خاکستریها) و تصرّفهای غیر منتظره و خشونتآمیز خطّی، هولناکی این حادثه را به بیننده انتقال میدهد. پیکاسو در این تابلو، با نشان دادن پیکره جنگجویان مرده، اسب رو به مرگ و گاوی که ماغ میکشد، نمادهایی جالب و عام را برای نشان دادن اوضاع میهنش آفرید. به گفته خودش، در این جا ددمنش و تیرگی یک عصر را مجسّم کرده است.
.::مرجع کد آهنگ::.
.::دریافت کد موزیک::.